“عباس علی باقری” هرگز فکر نمی‌کردم این کتاب مورد توجه مقام معظم رهبری قرار گیرد/حسرت به دل امضای رهبر ماندم

“عباس علی باقری”

 

 

راوی کتاب “عباس دست طلا ” : از 17 سالگی به دلیل علاقه‌ام به تعمیر ماشین و متعلقات آن صاحب مغازه‌ای شدم و به دلیل سرعت عملی که در کار داشتم در بین دوستان به “عباس فابریک” و “عباس دست طلا” معروف شدم. از اینکه خاطراتم به صورت کتاب نوشته شود اطلاعی نداشتم .

“عباس علی باقری”، راوی  کتاب “عباس دست طلا”، در خصوص خاطراتش در جنگ و شکل‌گیری کتابش در گفتگو با خبرنگاری پارسیان به نقل از  باشگاه خبرنگاران گفت: از 17 سالگی به دلیل علاقه‌ام به تعمیر ماشین و متعلقات آن صاحب مغازه‌ای شدم و به دلیل سرعت عملی که در کار داشتم در بین دوستان به “عباس فابریک” و “عباس دست طلا” معروف شدم.

وی ادامه داد : زمانی که به جبهه رفتیم فکر می‌کردیم باید برای جنگ به جبهه برویم چرا که دوره سربازی را نگذرانده بودیم و نسبت به این موضوع نیز آگاهی نداشتیم بعد از مدتی آگاهی از جریان جبهه و تجربه‌ای که در تعمیر ماشین کسب کرده بودیم تصمیم گرفتیم با توجه به لزوم تعمیر ماشین‌های تصادفی اقدام به ایجاد تعمیرگاه گروهی کردیم تا از این طریق کاری انجام داده باشیم.

باقری عنوان کرد: هر کسی که به گروه ما اضافه می‌شد وظایف این کار را برای او تعریف می‌کردیم روال کار به این صورت بود که برای تعمیر ماشین 15 روز را در نظر می‌گرفتیم و در این میان شاید ماشین‌هایی بودند که تعمیرشان 20 روز طول می‌کشید اما با جدیت کامل وظایف خود را انجام می‌دادیم که بعضی از دوستان می‌گفتند مگر چقدر حقوق می‌گیرید که تا این حد کار می‌کنید در صورتی که انجام این کار از مال خودمون هم مهمتر بود. در جبهه هرگز به شهادت فکر نمی‌کردم و تنها تعمیر ماشینهای جنگی رزمنده‌ها برایم ارزش و اهمیت داشت که بتوانم به بهترین نحو آنها را تعمیر کنم.

وی با ابراز بی اطلاعی از کتاب شدن خاطراتش افزود: از اینکه خاطراتم به صورت کتاب نوشته شود اطلاعی نداشتم و موضوع به زمانی برمی‌گردد که به همراه با سردار مشایخی و میکائیل به ملاقات آذر افشار رفتیم آذر افشار یادگاری‌ها و نامه‌های خودش را داخل یک پوشه برای ما آورد و من در او لحظه گفتم چرا این کارها را یاد ما ندادید که گفت مگه شما هم نامه دارید که من گفتم اصل موضوع نزد من است آن موقع بود که با پیگیری‌های مکرر مشایخی نامه‌ها را برایش آوردم و به انتشاراتی رفتیم که تا حدودی از خاطرات دوران کودکی و بعد دوران جبهه را برای آنها بازگو کردم که دو نفر را برای نوشتن خاطرات من معرفی کردند و سرانجام خانم معراجی پور این کار را برعهده گرفتند.

باقری در خصوص دیدار خود با مقام معظم رهبری اظهار داشت: همراه با گروهی از رزمندگان به دیدار مقام معظم رفتیم و هر کدام خاطراتی را برای ایشان تعریف کردیم که نوبت به من رسید زمانی که داشتم یکی از خاطراتم را برای وی تعریف می‌کردیم ایشان گفتند من شما را می‌شناسم که این موضوع مرا متعجب کرد چرا که من تاکنون ایشان را ندیده بودم که ایشان پرسیدند مگر شما عباس دست طلا نیستید من کتاب شما را خوانده‌ام مقام والایی دارد که بعد از این اتفاق از گفتن خاطره منصرف شدم چرا که ایشان از همه خاطرات من آگاه بود.

وی تصریح کرد: وقتی که به پایان زمان ملاقات با رهبر نزدیک می‌شدیم ایشان با هر یک از ما صحبت می‌کرد که من آن لحظه خواهان گرفتن دست او بودم و زمانی که نوبت به من رسید ایشان با من احوال پرسی کردند و جویای خانواده شدند دلم سوخت که چرا یکی از کتابها‌ی خودم را به ایشان برای امضا ندادم. توجه رهبر معظم منبت به این کتاب برایم بسیار ارزشمند بود و هرگز فکر نمی‌کردم که چنین کتابی مورد توجه ایشان قرار گیرد.

باقری در خصوص انتخاب نام کتاب بیان کرد: در تهران که بودم به خاطر تعمیری در کار و سرعت در عمل تعمیرات ماشین نامم را عباس فابریک و عباس آلمانی گذاشته بودند و برای انتخاب نام این کتاب نیز کار را به عهده خانم معراجی‌ها گذاشتم که ایشان عباس دست طلا را برای این کتاب انتخاب کردند.

وی در پایان صحبت هایش به خاطره ای از دوران جنگ اشاره کرد و گفت: خاطرات جبهه به دلیل کثرت تمامی ندارد یکی از خاطراتم به دوران مریضی مادرم برمی‌گردد که برای کفن و دفن او به تهران آمدم و گروه را به مجتبی بصائری سپردم زمانی که برگشتم چهار نفر از نیرو را به جزیره مجنون فرستاده بودند که من خواستار برگشت آنها شدم که به من گفتند خودتون برید آنها را برگردونید ما نیز به آن جزیره رفتیم و اصلا به شهادت فکر نمی‌کردیم و با تمام گروه کارهای تعمیراتی را انجام دادیم و برگشتیم.